در همان روزها، در شهر زیبای یزد، خانوادهای زندگی میکردند که یک پسر نازنین به اسم محمدتقی داشتند. پدر محمدتقی مرد مؤمنی بود. اون خیلی دلش میخواست مثل زمان قدیم در ماه محرم در شهرشان برای امام حسین (ع) هیئت داشته باشند. اما رضاخان بدجنس نمیگذاشت. به خاطر همین از ترس رضاخان و سربازهایش، در زیرزمین خانهاشان هیئت برگذار میکردند. مردم به صورت پنهانی دور هم جمع میشدند و دعا میخواندند و یک روحانی برایشان سخنرانی میکرد.
محمدتقی در کنار پدر و مادر مهربانش بزرگ و بزرگتر شد. او هر روز در کوچه و خیابان زورگوییهای شاه را میدید و غصه میخورد. یک روز به خودش قول داد: من باید خوب درس بخوانم تا بتوانم به بابا و مامان و مردم کشورم کمک کنم وآنها را از دست این آدمهای ظالم نجات بدهم. آقا محمدتقی به قولش عمل کرد. او به حوزه علمیه قم رفت و خیلی خوب درس خواند. در آنجا توانست با معلمهای دانشمند آشنا بشود. یکی از آن معلمهای خوب، امام خمینی بود. ایشان مرد دانا و مهربونی بود و میخواست به مردم کمک کند تا از دست شاه بدجنس نجات پیدا کنند. آقامحمدتقی عاشق امام خمینی شد و سالها در کلاس درس ایشان شرکت کرد تا چیزهای بیشتری یاد بگیرد.
آقامحمدتقی حرفهای امام خمینی رو خوب یاد میگرفت و روی کاغذ مینوشت و پنهانی به بقیه مردم هم میداد تا آنها هم حرفهای امام رو بخوانند و یاد بگیرند. بعضی وقتها هم برای مردم سخنرانی میکرد و از زورگوییهای رضاشاه و پسرش را برای مردم تعریف میکرد. آن زمان دیگر رضا شاه رفته بود و پسرش شاه ایران شده بود که آن هم مثل پدرش بود. مردم به دستور امام خمینی به خیابانها آمدند و تظاهرات کردند. به شاه گفتند که تو باید از کشور ما بروی و دیگر ما را اذیت نکنی. شاه هم ترسید و با سربازهایش فرار کردند و مردم به لطف خدای مهربان از شرّشون راحت شدند.
یازدهم دی ماه سالروز تولد این عالم بزرگ میباشد.
مجموعه «یکی بود یکی نبود»، پویانماییهای کوتاهی از زندگینامه برخی از شخصیتهای برجسته ایرانی است. این مجموعه که برای گروه سنی خردسال در شبکه پویا تولید شده است، شهدای شاخص و چهرههای سرشناس در زمینههای مختلف علمی، ورزشی، فرهنگی و انقلابی ایران و جهان اسلام را به خردسالان معرفی میکند و سعی دارد الگوهای مناسبی در ذهن پاک خردسالان شکل دهد.