منم منم، تابستون
فصل پیش از پاییزم
با این لباس نازک
دارم عرق میریزم
بهار که رفت، تو باغ بود
میوۀ ترش و نارس،
حالا توی گرمای من
شیرینه و خوشمزهاس
تو آسمون ابری نیست
خورشید داره میخنده
مهمون آسمونه
یه عالمه پرنده
میان کنار برکه
پرندهها تو گرما
برکه با خنده میگه:
پرنده جان، بفرما!